برای مشاهده متن کامل، دکمه بالا را لمس کنید.
لباسامو از باغ بیرون میارم دلم برات تنگ شده
با من در مورد اقامت خود بخوان
دلم شاد شد از قربان سیاهی که مثل سوسن چرخید
اشکالی ندارد بگذار بگویند آهنگ خون است
بزار گریه کنم داغ جوون داغ تو کوچه آسمون
هر شب دوباره خواهم یافت و علم در خون ماست
این غم آنقدر است، این غم آنقدر است که برایت اشک می ریزم
پیر و جوان مانند جوانی گمشده بی اراده، عاقل و دست و پا چلفتی هستندبا شما چه کنم؟
لعنت بر همه کسانی که به شما صدمه زدند
نفرتی که تا روز قیامت با من استاین غم آنقدر است، این غم آنقدر است که برایت اشک می ریزم
پیر و جوان مانند جوانی گمشده بی اراده، عاقل و دست و پا چلفتی هستند