سینماسینما، فریبا اشوئی
«سال دوم دانشکده من» مانند چند فیلم اخیر رسول صدرعاملی حالوهوای اجتماعی دارد. قصه فیلم از ارتباطات دختر و پسر و حواشی آن در اجتماعات و فضاهای دانشگاهی سخن میگوید. نکته کلیدی در فیلم، مضمون اخلاقی آن است که پیرنگ اصلی روایت فیلم نیز همین مضمون است. رخدادهای قصه فیلم خیلی ساده و واقعیاند. دو دوست (آوا و مهتاب) در چهارچوب روابط عاطفی و وابستگیهای شخصیتی به یکدیگر، در کنار هم برای یک سفر دانشجویی آماده میشوند. هرکدام از آنها جداگانه و به صورت ضربدری درگیر رابطه احساسی از نوع انگلی با پارتنر اختصاصیشان هستند. آوا با علی رابطه احساسی ایضایی داشته (رابطه توام با شک و حسادت) و مجبور به قطع موقت آن شده است. مهتاب هم از منصور (پسرعمه) و رابطه احساسیاش با او دل خوشی ندارد و منصور را موی دماغش میبیند. کدهای این روابط معیوب و حساسیتهای طرفین مسئلهدار (آوا و منصور) در پرده اول بهخوبی به مخاطب منتقل میشود. نقطه عطف اول با بیهوشی و کمای آوا کلید میخورد و داستان وارد یک تیکوتاک بحرانی با ضرباهنگ قابل قبول میشود. پرده دوم به رویارویی مهتاب با موضوعات زندگی خودش و آوا همراه با مواضعی که در مقابل موضوعات اتخاذ میکند، اختصاص یافته است.
پیرنگ اصلی داستان (اخلاق) در همین پرده ساخته و پرداخته میشود. موقعیتی که مهتاب در آن قرار میگیرد، از نبود و فقدان آوا (رفیق صمیمیاش) به دست آمده است. این موقعیت او را در شرایط ایدهآلی که همیشه آرزویش را داشته (پارتنر مناسب روحیاتش)، قرار میدهد و آرام آرام مهتاب در موقعیت بهدستآمده جذب شخصیت و بودن در کنار علی میشود.
پرده دوم فیلمنامه پُر است از فاکتهای واقعی برای کاراکتر مهتاب تا خود را در میانه میدان زندگی و واقعیت دوستیهای خالص، محک بزند و بیازماید. حضور وقت و بیوقت علی در خلوتهای شخصی، سوءظنهای منصور، نگاههای ملامتبار همکلاسیها و حتی پرونده و تعلیق از دانشگاه، همه واقعیتهای زندگی مهتاب پس از انتخاب خطایش هستند. اما مهتاب پیروز این آزمون نیست. مضاف بر اینکه مهتاب هم، همه بار گناهانش را بر دوش دیگران و بهویژه آوا میگذارد. برای این همه اتفاقات آوا تنها گوش شنوای خوابیده بر تخت است که جزئیات رابطه دوستش (مهتاب) با عشقش را روی تخت بیماری میشنود و آرام آرام میشکند. صدای این شکستن علی را که عاشقانه دوستش دارد، به خود میآورد و مهتاب در میانه راهی که شاید رفتن آوا آرزویش بود، با حباب توهماتش تنها میماند و ناگزیر به رجعت به اصل خود و انتخاب واقعیت زندگیاش میشود. همه عناصر روایی داستان اعم از بستر روایی، شناخت موضوعی و طبقه و گروه جوان و تعلقات و دغدغههایش، جریان حوادث و موقعیتهای خلقشده در داستان بهشدت واقعی، تاثیرگذار و مثل آب جاری و ساریاند و میتوانند بهسادگی جریان قصه را با ریتمی ساده و به دور از هجمه و جوسازی پیش ببرند.
پرویز شهبازی به عنوان فیلمنامهنویس آنالیزور خوبی هم هست. او توانسته در شناخت گروه خاص جوان (دانشگاهی) موفق عمل کند و از الگوهای اخلاقی، رفتاری و ایدهآلی این گروه در ارتباط با زندگی و آینده، فکتهای مناسبی در متن شاهد بیاورد. فیلمساز نیز همسو با این نگاه بدون به رخ کشیدن فانتزیهای سلیقهای در ساختار، منطبق با الگوی شفاف نویسنده، پیش میرود و فیلمی ساده و شستهورفته با پیرنگ اخلاقی اجتماعی ارائه میکند. صدرعاملی در ادامه «دختری با کفشهای کتانی» و «دیشب باباتو دیدم آیدا» در این فیلم نیز دغدغههای اجتماعیاش را پیگیری کرده است؛ دغدغه اجتماعات جوانان امروز که جایی بین اخلاق و ضرورت و مصلحت گرفتار ماندهاند و توان تشخیص و تفکیک ایدهآلهای بایسته را از موقعیتهای شایسته ندارند و راه را از بیراهه نمیشناسند و در کورهراهها گم میشوند.
انتخاب سفر برای تغییر حالوهوای ایستای قصه و شخصیتها، همچنین ایجاد موقعیتهای تازه در داستان در کنار انتخاب نماهای ویژه، بهخصوص نماهای بسته از صورت و چشمها، برای نمایش تغییرات درونی و برونی شخصیتها و موسیقی موثر کریستف رضاعی با معرفی اتمسفری که دو شخصیت اصلی آوا و مهتاب در آن بزرگ شدهاند (معرفی خانوادهها و مشکلات شخصیتی و تربیتی که هر کدام به نوعی به دلیل خانوادهها به آن مبتلا هستند. فضای بدون مرد و پر از مشکل خانواده مهتاب و فضای دُگم، بیروح و مذهبی آوا)، بازیهای خوب سها نیاستی و فرشته ارسطویی در نقش آوا و مهتاب و بالاخره فیلمبرداری خوب و بهقاعده هومن بهمنش، همه و همه در کنار هم حکایت از کارگردانی خوب رسول صدرعاملی در فیلم، ارتقا، تثبیت و اثرگذاری او در جریان سینمای قصهگوی اجتماعی دارد. صدرعاملی ثابت کرده در مقام یک فیلمساز اجتماعی دغدغههای نسل جوان را خوب میشناسد و همواره راوی خوبی برای حکایات و مشکلات خاص این گروه بوده است.
منبع: ماهنامه هنروتجربه